هستی جونمهستی جونم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

هستی، همه هستی من

تغییر در روند زندگی هستی

میدونم بخاطر سر کار رفتن من خیلی داری اذیت میشی بخاطر همین نهایت سعیمو میکنم که این ساعتهایی رو که از هم دوریم لااقل تو در ارامش باشی. بعد از قضیه عوض کردن مهدت ،با وجود اینکه این مهدتو دوست داشتی ولی بازم از مهد رفتن شاکی بودی(حق هم داشتی عزیز دلم اخه خیلی وابسته ی خودمی )تا اینکه با یه دوست اشنا شدم(که قضیه اش خیلی خیلی مفصله و وقتی بزرگ شدی برات میگم )یه دوستی که هرروز میدیدمش اما از وجود هم بیخبر بودیم.تا اینکه رفتیم خونه این دوست وصحبت اینکه شما بجای مهد رفتن بری پیشش مطرح شد،این دوست گلم که الام خاله فاطمه شما شده یه دخمل ناناز کوچولو به اسم ملیکا هم داره . خلاصه خدا روشکر شما از روزی که میری خونه خاله فاطمه هم خیال من راحت شد...
20 آذر 1392
1